گاهــی حجــم ِ دلــــتنـگی هایــم
آن قــَــــدر زیـاد میشود
که دنیــــا
با تمام ِ وسعتش
برایـَم تنگ میشود ...
... دلـتـنــگــم...
دلتنـــــگ کسی کـــــه
گردش روزگــــارش به من که رسیــــد از
حرکـت ایستـاد...
دلتنگ کسی که دلتنگی هایم را ندید...
دلتنگ ِ خود َم...
خودی که مدتهــــــــــاست گم کـر د ه ام ...
گذشت دیگر آن زمان که فقط یک بار از دنیا می رفتیم
حالا یک بار از شهر می رویم
یک بار از دیار … یک بار از یاد … یک بار از دل … و یک بار از دست
کــجـایـــــی . . . ؟ !
چـرا سـاکـت نـمـی شـوی؟
صـدای نـفـس هـایـت در آغـوش او
از ایـن راه دور هـم آزارم مـی دهـد…
لــعــنــتــی… آرامـتـر نـفـس نـفـس بـزن!
گُفتَم خُدآیآ سُوآلی دآرَم گُفت: بِپُرس پُرسیدَم چِرآ وَقتی شآدَم هَمِه بآ مَن میخَندَند وَلی
وَقتی نآراحَتَم کَسی بآ مَن نِمیگِریَد؟! جَوآب دآد: شآدی رآ بَرآیِ جَمع کَردَن دوست
آفَریده اَم
وَلی غَم رآ بَرآیِ اِنتِخآبِ بِهتَرین دوست
انــتخاب واحــد دنــيا را كه خــودت برايــمان انــجام دادي!
كــاش لااقــل
سيــستم حــذف و اضــافــه اي نــازل
مــيكــردي.
خيــلي از واحــد هــا را بــايد
"حــــذفـــــــ "
كــنم. . . .
دلم برای کسی تنگ است که گمان می کردم
مي آيد . . .
مي ماند . . .
و به تنهاييم پايان مي دهد!
آمد . . .
رفت . . .
و به زندگي ام پايان داد . . .
این دل نوشته ها . . .
نه ... نه ... ببخــــشــــــید!
اين درد نوشت ها . . .
نه دلنشين اند نه زيــبا ،
اينها يک مشت
حــرف زخــــم خورده ي بـغـض دارند
که نشاني دردنـــــــــاک ،
از يک عشق نـاکــــام دارند ،
و تـنــها مخــــاطبش ،
غايـب است. . . !
چه حس قشنگیه وقتی میشی محرم دل یکی
یکی که بهش اعتماد داری
بهت اعتماد داره
از دلتنگی هاش برات میگه
از دلتنگی هات براش میگی
آروم میشه
آروم میشی
حسی که هیچ وقت به تنفر تبدیل نمیشه
حتی وقتی باهاش قهری.....!
دلت تنگ يک نفر که باشد
تمام تلاشت را هم که بکني تا خوش بگذرد
و لحظه اي فراموشش کني فايده ندارد...
تو دلت تنگ است...
دلت براي همان يک نفر تنگ است...
تا نيايد...
تا نباشد...
تو هنوز دلتنگي
گریــــه شـــاید زبـــان ضـــعـف بـاشــد
شــاید خیلــی کـودکانــه
شــاید بـی غـرور ...
امــا هــر وقـت گونه هایـم خیــس می شود
مـی فـــهـمـــــم ؛
نــه ضعیفـم !!!
نــه یـک کودکـم !!!
بلکه پر از احساســــــم ...
شیشه نازک احساس مرا دست نزن !
چندشم می شود از لک انگشت دروغ
آن که میگفت که احساس مرا میفهمد…
کو کجا رفت؟که احساس مرا خوب فروخت!!!
.
.
.
.
گاه دلم میگیرد....
گاه زندگی سخت میشود
گاه تنها,تنهایی آرامش می اورد..
گاه گذشته اذیتم میکند...
گاه هوایت دیوانه ام میکند..
این `گاه ها`...گهگاه تمام روز و شب من میشوند..
آنوقت بغض راه گلویم را میگیرد!
درست مثل همین روزها
.
خیلــــی وقت است کـــــــه "بی تــــــابم" . . .
دلـــــــم تــــــــاب میخواهد . . .!
و یک هــــُــلِ محــــکم . . .,
کـــــه دلم هــُـــرّی بریزد پایین . ., هر چـــــه در خودش تلنبار کرده را . .
ϰ-†нêmê§ |