بخوان!ا
برایم از شعرهایی بخوان که هیچ گاه نسروده ای
از عاشقانه هایی که هیچ وقت نوشته نشده
بخوان
که چشمان ، من
جبرئیل توست
تو تنها بخوان
بخوان …
گُفتَم خُدآیآ سُوآلی دآرَم گُفت: بِپُرس پُرسیدَم چِرآ وَقتی شآدَم هَمِه بآ مَن میخَندَند وَلی
وَقتی نآراحَتَم کَسی بآ مَن نِمیگِریَد؟! جَوآب دآد: شآدی رآ بَرآیِ جَمع کَردَن دوست
آفَریده اَم
وَلی غَم رآ بَرآیِ اِنتِخآبِ بِهتَرین دوست
انــتخاب واحــد دنــيا را كه خــودت برايــمان انــجام دادي!
كــاش لااقــل
سيــستم حــذف و اضــافــه اي نــازل
مــيكــردي.
خيــلي از واحــد هــا را بــايد
"حــــذفـــــــ "
كــنم. . . .
دلم برای کسی تنگ است که گمان می کردم
مي آيد . . .
مي ماند . . .
و به تنهاييم پايان مي دهد!
آمد . . .
رفت . . .
و به زندگي ام پايان داد . . .
این دل نوشته ها . . .
نه ... نه ... ببخــــشــــــید!
اين درد نوشت ها . . .
نه دلنشين اند نه زيــبا ،
اينها يک مشت
حــرف زخــــم خورده ي بـغـض دارند
که نشاني دردنـــــــــاک ،
از يک عشق نـاکــــام دارند ،
و تـنــها مخــــاطبش ،
غايـب است. . . !
چه حس قشنگیه وقتی میشی محرم دل یکی
یکی که بهش اعتماد داری
بهت اعتماد داره
از دلتنگی هاش برات میگه
از دلتنگی هات براش میگی
آروم میشه
آروم میشی
حسی که هیچ وقت به تنفر تبدیل نمیشه
حتی وقتی باهاش قهری.....!
دلت تنگ يک نفر که باشد
تمام تلاشت را هم که بکني تا خوش بگذرد
و لحظه اي فراموشش کني فايده ندارد...
تو دلت تنگ است...
دلت براي همان يک نفر تنگ است...
تا نيايد...
تا نباشد...
تو هنوز دلتنگي
گریــــه شـــاید زبـــان ضـــعـف بـاشــد
شــاید خیلــی کـودکانــه
شــاید بـی غـرور ...
امــا هــر وقـت گونه هایـم خیــس می شود
مـی فـــهـمـــــم ؛
نــه ضعیفـم !!!
نــه یـک کودکـم !!!
بلکه پر از احساســــــم ...
شیشه نازک احساس مرا دست نزن !
چندشم می شود از لک انگشت دروغ
آن که میگفت که احساس مرا میفهمد…
کو کجا رفت؟که احساس مرا خوب فروخت!!!
.
.
.
.
گاه دلم میگیرد....
گاه زندگی سخت میشود
گاه تنها,تنهایی آرامش می اورد..
گاه گذشته اذیتم میکند...
گاه هوایت دیوانه ام میکند..
این `گاه ها`...گهگاه تمام روز و شب من میشوند..
آنوقت بغض راه گلویم را میگیرد!
درست مثل همین روزها
.
خیلــــی وقت است کـــــــه "بی تــــــابم" . . .
دلـــــــم تــــــــاب میخواهد . . .!
و یک هــــُــلِ محــــکم . . .,
کـــــه دلم هــُـــرّی بریزد پایین . ., هر چـــــه در خودش تلنبار کرده را . .
هر شب در خواب هایم هستی ...
هرشب به سویت میدوم
هر شب به سویم میدوی
- در رویا -
و من
همیشه قبل از رسیدن به تو از خواب می پرم
از خواب می پرم که مبادا . . .
جائی که مرا ترک می کنی
خوب به خاطر بسپار
من آن جا
همیشه منتظرت می مانم
روزی اگر پشیمان بر گشتی
و نبودم من
نگران نشو
آنقدر دلم برایت تنگ بود
که رفته ام دنبال تو ...
آدم های تنهــا
از غــم خــداحــافظــی بیـــزارنــد !
فقــط یک شـب بی ســر و صــدا چمــدان هایشــان را می بنــدنــد و
میـــرونــد تا ...
تنهــاتــر شــونــد !!!
سلامتیه اونی که وقتی توی آغوشش منومیگیره،
همه ی وجودم میـــــــــــــ لرزه...
نه ازترس یا سرما، واسه وحشت از فردای بدون اون!
آسمـان هـم کـه بـاشی
بـغلت خـواهــم کـرد …
فـکر گـستـردگـی واژه نبـاش
هـمه در گـوشه ی تـنـهایـی مـن جـا دارنـد …
پـُر از عـاشـقـانـه ای تـو
دیـگر از خـدا چـه بـخواهــم ؟؟؟…
بخوان!ا
برایم از شعرهایی بخوان که هیچ گاه نسروده ای
از عاشقانه هایی که هیچ وقت نوشته نشده
بخوان
که چشمان ، من
جبرئیل توست
تو تنها بخوان
بخوان …
میانِ آدمـــک هایِ هـــــزار رنـــــگ…
دلباخته یک رنـــگی او شدم
افــسوس…
گذر زمان بیرنـــگش کرد
کم رنگ…
وکم رنگ تر…..
وآخـــ ـــــر
مــَــــــحـــــــــو ..!
چقـــدر کم توقع شده ام ….
نه آغوشت را می خواهـــم ،
نه یک بوســـه
نه حتـــی بودنت را …
همیـــن که بیایــی و از کنـــارم رد شوی کافی است…
مرا به آرامش می رسانــد حتــی
اصطکــاک سایه هایمـــان …
دختر : یه چیز بگم؟
پسر : آره بگو
دختر:تو قشنگترین لبخند دنیا رو داری. .
پسر :من یه چیز بگم ؟
دختر: بگو
پسر:اون فقط بخاطر وجود تو وجود داره...
در یک روز خزان پاییزی پرستویی را در حال مهاجرت دیدم به او گفتم:
چون به دیار یارم میروی به او بگو دوستش دارم ومنتظرش می مانم.
بهار سال بعد پرستو نفس نفس زنان آمد.
و گفت:
دوستـــــش بدار ولی منتظــــــــرش نمـــــــــان.
خدا رو شکر…
دیگر هیچ گاه گرسنه نیستم
به یمن وجودت
هر روز ســــــــه وعده غــــــــم میخورم…
بـــــــــاران …
بهانــــــــــه ای بود …
که زیر چتــــــــــر من ،
تا انتهای کــــــــــــــــــــــــــوچه بیایــــــــــــی
کـــــــــاش …
نه کــــــــــــــوچه انتهایی داشت …
وَ
نه بــــــــــاران بند می آمــــد…
سبد قلبم را پر خواهم کرد از عطر تنــت ،
تا که یادم باشد روزی اینجا بودی…
نزدیک تر از من به خودم…!
رویا هایی هست که هرگز تعبیر نمی شوند…
اما همیشه شیرین اند…
مثل رویــــای داشتن تـــــــو…
مثل غرق شدن من ،در بوسه های داغ و تب دار تــــــــو…
این روزها دچار سر گیجهام
تلخ تر از تلخ…
زود می رنجم ، انگار گمشدهام! حتی گاهی میترسم …
چه اعتراف بدی…
شاید لحظه کوچ به من نزدیک شده، دلم هوای سردی غربت دارد …
میمانم در کنار خاطراتت..
با سکوتی مه آلود در شبی آرام..
در برکه ای خاموش..
هنوز هم صدای جیر جیر با رقص ستاره ها مرا به خواب میبرند…
راستی سقف روئیایت چه رنگیست..؟؟
آرامشی ملیح در گوشه چشمانم..
مانند بارانی بروی شیروانی..
اما…
ناودان ندارد..!!
غصه هایم درون سینه ام به چاه میروند.
ϰ-†нêmê§ |